دسته :
مقالات

کلیات و روش های ارزشگذاری استارتاپ ها

  1. ارزش هر استارتاپ نزدیک به صفر می باشد.
  • از اونجائیکه اکثر اوقات داریم چیزی رو ارزشگذاری می کنیم که ممکنه در آینده اصلا اتفاق هم نیفته، فضای زیادی برای ارائه حدسیات و همچنین نظرات یا پیش بینی های علمی وجود دارد.
  • ارزشگذاری برای بنیانگذاران یک استارتاپ مهمه چراکه میخوان در قبال سهمی که به سرمایه گذاران میدن، پول دریافت کنن و این پول و سهم رابطه مستقیم با ارزشگذاری انجام شده داره.

 

  • در مرحله خیلی ابتدایی ارزش یک استارتاپ نزدیک به صفره اما ارزشگذاری باید بسیار بالاتر از اون باشه.
  • فرض کنید به دنبال یک سرمایه بذری 100 هزار دلاری در ازای 10 درصد سهام هستید. ارزشگذاری pre-money شما 1 میلیون دلار هست. این به این معنا نیست که شرکت شما 1 میلیون دلار ارزش داره. درواقع نمیتونید اون رو به این مقدار بفروش برسونید.
  • ارزشگذاری در مراحل اولیه یک استارتاپ بیشتر از همه چیز مرتبط با پتانسیل رشد اون استارتاپ در مقایسه با وضعیت فعلی اون هست.
  • بخاطر نقاط مختلف مورد علاقه و نظر، روشی که بنیانگذاران یک استارتاپ برای ارزشگذاری اون استفاده می کنن بسیار متفاوت از روشی هست که سرمایه گذاران استفاده می کنند.

 

  • ارزشگذاری برای حالت افزایش سرمایه و خرید سهام از هم متفاوت است.
  • ارزشگذاری یک استارتاپ برای زمانیکه می خواهیم سهام یکی از سهام داران رو خریداری کنیم بسیار کمتر از حالت افزایش سرمایه هست. زیرا:
  • هزینه فرصت پول جدید برای یک استارتاپ بسیار بالاست بخصوص در مراحل اولیه شکل گیری اون استارتاپ. در واقع ندادن پول به خود استارتاپ پتانسیل اون استارتاپ رو کاهش می ده.
  • پول جدید سرمایه گذاری شده در شرکت باعث افزایش انگیزه کارکنان می شود و باعث بهبود عملکرد و کارایی اون ها می شه که درنهایت منجر به افزایش ارزش شرکت می شه.

 

  1. ارزشگذاری پایین خطرناک است.
  2. در اقتصاد جدید، مالکیت یک موضوع کلیدی است. روش های قدیمی حقوق ثابت و مزایا دیگر کارایی چندانی ندارد.
  • تکرار ارزشگذاری پایین در دوره های بعدی افزایش سرمایه منجر به از دست دادن حجم زیادی از سهام می شود.
  • باید برای همه افراد مختلف و جدیدی که وارد شرکت می شوند فضای کافی وجود داشته باشد. بنیانگذاران، سرمایه گذاران و کارکنان

 

  1. ارزشگذاری بالا هم خطرناک است.
  • نه همیشه اما اکثر اوقات باید وقتی که برای دوره بذر خود بالا ارزشگذاری می شوید، برای دور بعدی به ارزشگذاری بالاتری نیاز دارید. این به این معناست که باید رشد بسیار زیادی بین این دو دوره جذب سرمایه داشته باشید.
  • این موضوع رو باید بدونید که سرمایه گذاران خطرپذیر همیشه به این موضوع توجه می کنند که آیا سرمایه گذاران قبلی شما تمایلی به سرمایه گذاری مجدد روی شما دارند یا خیر.
  • یه قانون سرانگشتی می گه که بعد از 18 ماه از جذب سرمایه بذری خود باید بتونید حداقل 10 برابر رشد کنید.
  • اگر این اتفاق نیفته، افراد بعدی که می خوان روی یک کسب و کار با رشد پایین سرمایه گذاری کنند، یا شرایط خاصی را خواستار می شوند یا اینکه شما پولتون تمام میشه.

 

  1. از کمونیست بودن تا خطرپذیر بودن
  • معمولا بنیانگذاران چطور ارزشگذاری استارتاپ خودشون رو انجام میدن؟ باید به دست بیارن که برای رشد از نقطه 1 به نقطه 2 که نقطه قابل توجهی هست چه مقدار سرمایه نیاز دارند. مثلا این مقدار چیزی در حدود 100 هزار دلار برای 18 ماه هست. سرمایه گذار نمیتونه خیلی درباره این عدد با شما بحث و گفتگو کنه. چون بنیانگذاران ادعا می کنند که این کمتری مقداری هست که برای انجام این رشد نیاز دارند. اگر اون ها این سرمایه رو دریافت نکنند، رشد نخواهند کرد که مورد علاقه سرمایه گذاران نیست. پس عملا مقدار سرمایه گذاری تعیین شده است. عملا سرمایه گذار چون قبلا وارد بازی شده نمیخواد سرمایش از بین بره و نیاز به رشد دادن کسب و کار رو احساس میکنه و از اون طرف هم تیم اجرایی می گه که این مقدار حتما نیازه. سرمایه گذار که انتخاب دیگه ای نداره نیاز می بینه که ریسک کنه.

 

  1. نرخ شکست استارتاپ ها در مراحل مختلف کسب و کار متفاوت است.
  • اکثر استارتاپ ها خیلی عمر زیادی ندارند و شکست می خورند. این شکست حتی در زمانیکه به عموم ارائه شدند هم وجود دارد و دیده شده است.
  • طبق تحقیقی که بر روی 5196 استارتاپ در استرالیا انجام شد، نرخ شکست استارتاپ ها با گذر هر یک سال تقریبا 9 درصد بود و 64 درصد از کسب و کارها هم در بازه 10 ساله شکست می خورند.
  • تحقیق دیگری نشان داد که تنها 44 درصد از کسب و کارها حداقل 4 سال عمر کردند و تنها 31 درصد از ان ها به 7 سال عمر دست یافتند.

 

  1. ویژگی های کلیدی شرکت های در مراحل ابتدایی
  • هیچ تاریخچه ای ندارند. هنوز در مرحله تولید عمومی نیستند.
  • درامد کم یا صفر. امکان مصرف بسیار زیاد پول را دارند.
  • بسیار وابسته به منابع سرمایه خارجی
  • ساختار صاحبان سرمایه ای پیچیده
  • سرمایه های غیر قابل تبدیل به پول

 

  1. تاثیر سهام تشویقی بر روی ارزشگذاری
  • سهام تشویقی چیزی جز سهامی که برای کارکنان اینده کنار گذاشته می شود نمی باشد. دلیل ان هم این است که شما و سرمایه گذاران می خواهید که بتوانید افراد با استعداد را وارد کسب و کار خود کنید.
  • معمولا این سهام بین 5 و 20 درصد می باشد.
  • شما با کنار گذاشتن این سهام برای افرادی که در اینده به کسب و کار شما می پیوندند، ارزش کسب و کار خود را بالا می برید.
  • از اونجایی که این سهام برای دیگران خالی نگه داشته می شود، ارزش ان در مرحله ارزشگذاری برای افزایش سرمایه شرکت از ارزش شرکت کم می شود.
  • فرض کنید ارزشگذاری pre-money شما 4 میلیون دلار بوده و 1 میلیون دلار هم سرمایه وارد می شود. ارزشگذاری post-money شما برابر 5 میلیون دلار می باشد. سرمایه گذاری خطر پذیر به شما ترم شیتی ارائه می دهد که در ان شرایط مختلفی که از شما درخواست می کند ذکر شده است. یکی از بندهای ان این است که از شما میخواهد که 15 درصد سهام کاملا رقیق شده تشویقی را در ارزشگذاری pre-money خود کنار بگذارید. این به این معناست که ما باید 15 درصد از 5 میلیون دلار(ارزشگذاری post-money) که برابر با 750 هزار دلار است و از ارزشگذاری pre-money کم شده است را کنار بگذارید. یعنی 4M – 750K . حال ارزش واقعی شرکت شما 3.25 میلیود دلار می باشد.
  • تاثیر نسبت سهام سرمایه گذاران خطرپذیر در ارزشگذاری استارتاپ
  • مقدار کم سهام باعث کاهش مشارکت در تصیم گیری های اینده و رشد استارتاپ می شود.
  • از سوی دیگر مقدار زیاد سهام سرمایه گذاران نیز باعث کاهش انگیری بنیانگذاران می شود که می تواند منجر به شکست کامل استارتاپ شود.

 

  1. سرمایه مورد نیاز در استارتاپ ها
  • مقدار سرمایه مورد نیاز استارتاپ ها به دوره های مختلف سرمایه گذاری سرشکن می شود.
  • فزونی سرمایه مورد نیاز بک استارتاپ توسط عوامل زیر تعریف می شود:
  • مدل درامدی استارتاپ: قابلیت جذب سرمایه از نقطه شروع کار
  • فزونی ناوگان: استارتاپ های با ناوگان بزرگتر نیازمند سرمایه بیشتری هستند.
  • رقابت در بازار و حضور پیشاپیش رقبای قدرتمند و انحصاری در بازار
  • نیاز برای ایجاد دیواره های ورود مصنوعی: این به این معناست که برای رشد سریع و بهترین بودن نیازمند سرمایه گذاری بسیار زیاد در مارکتینگ، CRM، طراحی کمپین ها، بهبود رابط کاربری و تجربه کاربری، کاهش هزینه ها و غیره هستیم.

 

چگونه یک استارتاپ را ارزشگذاری پایه ای بکنیم؟

  • همانطور که قبلا گفته شد ارزشگذاری استارتاپ های مراحل ابتدایی بیشتر شبیه به یک هنر است تا یک علم.
  • اما باید دید چه فاکتورهایی این ارزشگذاری را اثرپذیر می کنند؟
  • چسبندگی: قبل از هرچیزی که بنیانگذاران می توانند به سرمایه گذاران نشان دهند، چسبندگی استارتاپ ان ها است. یعنی اینکه چقدر مشتری ها علاقه نشان دادند و یا حاضر به استفاده از این سرویس شدند. بعنوان مثال اگر همه چیزها به خوبی پیش نمی رود اما یک استارتاپ توانسته است 100 هزار کاربر جذب کند، بنیانگذاران می توانند بر روی جذب 1 میلیون دلار حساب کنند. این با فرض بر این موضوع است که این تعداد کاربر در طی 6 تا 8 ماه جذب شده باشند. درواقع هرچه این تعداد کاربر در زمان کمتری جذب شده باشند، ارزش بالاتری دارند.
  • معروفیت: معروفیت و تجربه ای که یک فرد مثل مارک زاکربرگ فیسبوک دارد ان قدر زیاد است که نیازی نیست بدانیم ایده بعدی وی چیست. همین که این شخص می خواهد وارد کاری شود خیلی خوب و قابل اعتماد و اطمینان می باشد.
  • کارافرینان با تجربه های قبلی معمولا می توانند ارزشگذاری بالاتری برای کسب و کارهای جدید خود کسب کنند.
  • همچنین افرادی که در قسمت های مختلف این حوزه فعالیت داشته اند نیز می توانند اعتماد بیشتری جذب کنند و ارزشگذاری بالاتری بدست بیاورند چراکه الفبای این بازی را می دانند.
  • درامد: درامد بخصوص برای کسب و کارهای B2B بسیار اهمیت دارد.
  • داشتن درامد باعث اسان تر کردن فرایند ارزشگذاری می کند. اما نه الزاما در جهت مثبت
  • استارتاپ هایی که با مشتری ها سروکار دارند و درامد کسب کرده اند، ممکن است با این کسب درامد ارزشگذاری پایین تری پیدا کنند. چرا که اگر کاربران را برای استفاده از سرویس خود حتما شارژ کنید، مانع استفاده کردن ان ها از سرویس خود می شوید. و این یعنی رشد با سرعت پایین. رشد پایین یعنی ارزشگذاری پایین تر. درواقع استارتاپ فقط به معنای کسب درامد نیست. مهم سرعت رشد ان استارتاپ است. اگر فقط به جنبه کسب درامد فکر کنیم، می شود مانند کسب و کارهای قدیمی. اگر رشد شما سریع نباشد، استارتاپ نیستید.

 

روش های ارزشگذاری استارتاپ ها:

روش Revenue Multiple

اگر بخواهید خیلی دقیق همه چیز را محاسبه کنید بایستی مجموعه بسیار زیادی داده در اختیار داشته باشد، مراحل مختلفی از ازمایش را طراحی کنید، استراتژی های مختلف را پیدا کنید، تحلیل های اقتصادی انجام دهید، تست های قدرت سنجی درونی و بیرونی انجام دهید و ….

اما چطور این فرایند را ساده تر کنیم؟

بیایید با مثال این موضوع را مورد بررسی قرار دهیم. فرض کنید که میخواهیم ارزشگذاری یک شرکت ارائه دهنده خدمات SAAS را انجام دهیم.

اولین کاری که باید انجام دهید این است که شرکت های سهامی عام شده یا فروخته شده در حیطه کاری خود را پیدا کنید.

حال بایستی یک فایل صفحه گسترده حاوی لیستی از آن ها ایجاد کنید.

در این مدل از 5 شرکت SAAS استفاده می کنیم. Salesforce, NetSuite, Constant Contract, Taleo, RightNow

حال باید برای هر کدام از این شرکت ها درامد و EBITDA برای سال های 2011 و 2012 و اندازه فعلی بازار آن ها، سرمایه و قروض آن ها را در نظر بگیریم. برای پیدا کردن این اطلاعات از Google Finance و Yahoo Analyst Estimates استفاده کردیم.

حال با استفاده از این مقدارها ارزش این کسب و کار را بصورت اندازه بازار منهای سرمایه بعلاوه قروش محاسبه می کنیم.

حال این شرکت ها را براساس enterprise value/revenue و همچنین enterprise value/EBITDA برای سال های 2011 و 2012 بدست می آوریم.

نتایج بصورت زیر می باشند:

 

SAAS Price/Rev 2011: 4.8x

SAAS Price/Rev 2012: 3.9x

SAAS Price/EBITDA 2011: 66x

SAAS Price/EBITDA 2012: 31x

همیشه دقت داشته باشد که فاکتورهای کلیدی مهم و موجود در صنعت را درنظر داشته باشید. برای مثال در این اندازه گیری تنها از داده های یک سال استفاده شد که به فهم موضوع کمک کند و نمیتوان به ان استناد داشت.

با استفاده از محاسبات بالا می توانیم به این نتیجه برسیم که اگر شما یک شرکت SAAS دارید، درامد سال بعد شما باید 5 برابر امسال و سال بعد از ان هم 4 برابر سال قبل باشد. این مقادیر برای شرکت های پابلیک شده می باشد. البته معمولا سرمایه گذاران این مقادیر را 20 تا 25 درصد کمتر برای شرکت های خصوصی درنظر می گیرند. پس یعنی اگر یک شرکت خصوصی در حوزه SAAS هستید درامد سال بعد شما 4 برابر امسال و سال بعد هم 3 یا 3.5 برابر سال قبل می باشد.

معمولا Revenue Multiple برای کسب و کارهای تاسیس شده و قدیمی در بازار مقداری بین 0.5 تا 2 برابر می باشد. البته شرکت های فعال در حوزه تکنولوژی محدوده ای بین 1 تا 5 دارند.

 

روش تنظیم شده یا Adjusted Rev Mul

فرض کنید یک شرکت درحال درامد زایی است اما داده های قابل اتکا زیادی ندارد. آیا می توانیم از روش Rev Mul برای ان استفاده کنیم؟

مشکل این است که این روش ارزشگذاری پایینی برای استارتاپ هایی که به تازگی به درامد زایی رسیده اند تعیین می کند.

راه حل این است که یک نقطه بالاتر از انچه در حال حاضر در ان قرار دارد را در نظر بگیرید و بر اساس آن اقدام به تصمیم گیری کنید. اگر کمی جلوتر از این نقطه جدید بروید دچار Overvaluation و اگر کمتر از ان را درنظر بگیرید هم دچار undervaluation می شوید. عنصر کلیدی در این موضوع نرخ تنزیل است. اما چگونه آن را محاسبه کنیم؟

مثال تاکسی انلاین حل شده اینجا قرار بگیره

 

روش DCF

آیا اطلاعات دقیقی از اندازه بازار، مقدار ترمینال، الگوی رشد، مدل درامدی و قیمت گذاری، نرخ تبدیل، ساختار هزینه ای، حاشیه سود، ریسک های سیستمی و …. در اختیار دارید؟

آیا این استارتاپ به اندازه کافی داده های قابل اتکا و در دسترس برای انجام این تحلیل ها در اختیار دارد؟

با داشتن اطلاعات کافی برای پاسخ دادن به سوالات قبل می توانید از روش DCF برای ارزشگذاری استفاده کنید.

روش جریان درامدی تنزیل یافته یک روش برای واقعی سازی جریان درامدی آینده می باشد. این روش حریان درامدی آینده را به مقدار واقعی آن در امروز برمی گرداند.

ارزشگذاری بوسیله روش DCF بخاطر اینکه روش های مرکزی و اصلی علم اقتصاد را مورد استفاده قرار می دهد تا حدود زیادی قابل اطمینان و اتکا می باشد.

با درک ریسک کسب درامد در اینده، قادر هستیم جریان درامدی اینده را تنزیل بدهیم و مقدار واقعی امروز ان را محاسبه کنیم. البته این نکته را هم باید متذکر شد که هرچه جریان درامدی اینده پر ریسک تر باشد، نرخ تنزیل بیشتری نیز بایداعمال گردد.

روش DCF تحلیلی ترین روش ارزشگذاری می باشد.

روش DCF به مجموعه داده های بسیار زیادی نیاز دارد، از جمله:

  • فروش، کاربران، هزینه ها
  • نمایه مالی در اینده به همراه فرضیات
  • در نظر گرفتن ریسک های سیستمی

کاربرد DCF

از این روش بصورت گسترده برای بررسی کسب و کارهای عرضه عمومی شده جهت فهم قیمت واقعی در زمان عرضه ان استفاده می شود.

بسیاری از روش های قدیمی تر ارزشگذاری را نمیتوان در کسب و کارهای امروزی مبنا قرار داد. چراکه بسیاری از ویژگی های کسب و کارهای امروزی را در خود جای نداده اند. به همین دلیل است که در اقتصاد قدیم، دارایی های فیزیکی یک کسب و کار محرک اصلی ارزشگذاری ان ها بحساب می اید.

در دنیای استارتاپ ها، از ارزشگذاری برای مراحل اولیه یا انتهایی استفاده می شود.

بکارگیری روش DCF برای استارتاپ های مراحل اخر:

  • داده های کافی موجود است
  • ریسک های کمتر و همچنین نرخ شکست پایین تر
  • در بازار جای خود را پیدا و باز کرده است

بکارگیری روش DCF برای استارتاپ های مراحل اولیه:

  • درامد قابل ذکری وجود ندارد
  • بنچمارک های خوبی وجود ندارند
  • مناسب برای تیم های با سابقه و عملکرد خوب

اندازه بازار

استارتاپ ها معمولا پس از یک رشد سریع و حضور در شرایط نامعین به رشد ثابت و شرایط پایدار می رسند.

حالت آینده استارتاپ را باید با تعیین مرزهایی برای اندازه گیری عملکرد اجرایی از جمله نرخ نفوذ مشتری، متوسط درامد به ازای هر مشتری، حاشیه سود پایدار و …. معین نمود.

با این حساب باید بتوانیم الگویی را که هر استارتاپی برای رشد و رسیدن به پایداری خود استفاده می کند را پیدا کنیم:

  • Spillover Effect : اپراتورهای موبایل
  • اثر شبکه ای: شبکه های اجتماعی، پیام رسان ها و …
  • دهان به دهان: Coursera

استارتاپ ها پس از رشد و تصاحب بازار،  با استفاده از کمک عوامل بنیادی زیر به رشد ادامه ادامه می دهند:

  • رشد جمعیت در بازار هدف
  • افزایش قدرت خرید
  • افزایش نفوذ اینترنت
  • و ……

بنابراین در هر استارتاپ 2 مرحله اساسی رشد داریم:

  • Hyper Growth Stage ترکیبی از تصاحب بازار و عوامل بنیادی
  • رشد ثابت و پایدار: تصاحب کامل بازار هدف، ایجاد دیواره های ورود بلند برای رقبا

 

نرخ شکست

امارها نشان داده است که میزان شکست در استارتاپ ها بسیار بیشتر از کسب و کارهای قدیمی تر موجود در بازار می باشد. با توجه به داده های موجود دیده می شود که 60 تا 80 درصد از شرکت های تازه تاسیس شده در 3 سال اول خود شکست می خورند که این مقدار در مقایسه با میزان 10 درصدی شرکت های IPO شده بسیار قابل توجه است.

از دیدگان یک سرمایه گذار با سطح دانش متوسط از کسب و کار، هیچ دلیل منطقی وجود ندارد که نشان دهد احتمال رشد این شرکت بیشتر از بقیه می باشد. با این حساب بکارگیری این نرخ شکست کاری طبیعی و معقولانه به نظر می رسد.

مطمئنا هرچه یک استارتاپ در مراحل بعدتر از مراحل اولیه قرار داشته باشد، ریسک آن کمتر بوده و علاقه سرمایه گذار نیز افزایش می یابد.

 

دیگر فرضیات

  • Terminal Value
  • مدل درامدی، مدل قیمت گذاری
  • نرخ تبدیل
    • Hotspot Shield : مدل پریمیوم در مقابل فریمیوم
    • دیجی کالا: بازدید، بازدید از چندین صفحه، انتخاب سبد خرید، صفحه پرداخت، سفارش موفق
  • ساختار هزینه
    • ثابت
    • افزایش متناسب با رشد
    • کاهش متناسب با رشد
  • حاشیه سود
  • ریسک های سیستمی و نرخ بهره

 

خلاصه و نتیجه گیری

درصورتیکه فرضیات و داده های مورد نیاز برای استفاده از این روش بصورت کامل در اختیار قرار گرفته شده باشند، می توان این روش را دقیق ترین روش ارزشگذاری نام گذاری کرد.

از انجائیکه در استفاده از این روش بایستی از بسیاری از فاکتورهای موجود و متناسب با هر نوع کسب و کار استفاده کرد، پس بسیار به هر کیس مرتبط می باشد و معمولا از متوسط بازار دورتر می باشد. درواقع Case specific می باشد.

 

روش Scorecard

این روش در حالت های زیر مورد استفاده قرار می گیرد:

  • سرمایه گذار به خصوص سرمایه گذاران فرشته ای که سرمایه شخصی خود را در معرض ریسک برای خرید سهام یک استارتاپ در حال رشد قرار می دهند.
  • این سرمایه گذاران فرشته معمولا بین 25 تا 100 هزار دلار را تزریق می کنند.
  • در سال 2011 ارزشگذاری هر استارتاپ که درامد اولیه ای کسب کرده است برابر با 1 تا 2 میلیون دلار بوده است.
  • معمولا سرمایه گذاران فرشته برای این فاز بین 20 تا 40 درصد از سهام شرکت را خریداری می کنند و بدنبال بالای 20 تا 30 برابر بازگشت سرمایه در دوره 5 تا 8 ساله هستند.

در این روش از میانگین ارزشگذاری که برای دیگر استارتاپ های فعال در این حوزه و در همین سطح کاری برای ارزشگذاری استارتاپ فعلی استفاده می شود. حتما باید در انتخاب استارتاپ ها برای محاسبه میانگین دقت داشت چراکه باید حتما در یک سطح از پیشرفت کار باشند. در این نمونه ها اکثرا استارتاپ هایی مد نظر هستند که هنوز درامدی ندارند و مشغول دیگر کارهای کسب و کار خود هستند. ارزشگذاری بر  در مرحله pre-money به موارد محیطی زیادی از جمله اقتصاد منطقه، فعالیت اقتصادی منطقه، فضای استارتاپی منطقه و … انجام می شود.

در روش scorecard موارد زیر به همراه درصد اهمیت هرکدام مورد بررسی و ارزیابی قرار می گیرند:

یکی از مزایای این روش ارزشگذاری استارتاپ ها این است که وابسته به ارقام و اعداد نیست و بر حسب کسب و کار به کسب و کار مختلف می باشد.

رتبه بندی های موجود کاملا با فضای سرمایه گذاران منطبق می باشد.

نکته مهم و مورد توجه سرمایه گذاران این است که تیم ارزش بسیار زیادی در مقایسه با محصول دارد چراکه یک تیم قوی می تواند محصول مشکل دار را به سرانجام برساند.

قابلیت مقیاس پذیری کسب و کار نیز از مهمترین عوامل مورد توجه سرمایه گذاران می باشد.

داشتن یک محصول خوب و همچنین سرمایه معنوی همچون حق امتیاز یک اختراع یا الگوریتم می تواند برای سرمایه گذاران بخصوص در این مرحله ارزش بسیار بالایی داشته باشد.

مثال:

یک شرکت با ویژگی های زیر را درنظر بگیرید:

  • محصول و تکنولوژی در حد متوسط(100 درصد از میانگین موجود)
  • تیم قوی و قدرتمند(125 درصد از میانگین موجود)
  • اندازه بازار بسیار بزرگ(150 درصد )
  • شرکت قادر به داشتن جریان مالی مثبت با جذب یک سرمایه فرشته یا راند بعدی می باشد(100 درصد از میانگین موجود)
  • با توجه به رقبای موجود در بازار متوجه ضعیف تر بودن رقبا می شویم(75 درصد)
  • نظر اولیه مشتریان بر روی این محصول بسیار مثبت بوده است(100 درصد)
  • شرکت همچنان نیازمند مقداری کار بر روی ایجاد کانال های فروش و همکاری های مشترک می باشد(80 درصد)

با استفاده از این داده ها قادر خواهیم بود جداول مورد نیاز برای محاسبه ارزش بوسیله روش scorecard را تکمیل کنیم.

برای محاسبه مقادیر درون خانه های ستون فاکتور باید محدوده را در مقداری که به شرکت مورد ارزیابی در داده های قبلی داده ایم ضرب کنیم. حال برای محاسبه مجموع فاکتور ها را باهم جمع می کنیم.

محاسبه ارزش شرکت:

حال که مجموع فاکتورها را بدست اوردیم باید این مقدار را در میانگین ارزشگذاری انجام شده برای دیگر استارتاپ های در همین سطح کاری را ضرب کنیم تا ارزشگذاری این کسب و کار محاسبه شود. برای مثال بالا فرض میکنیم میانگین ارزشگذاری استارتاپ های این سطح برابر با 1.6 میلیون دلار باشد. در نتیجه 1.6M*1.075 برابر است با 1.6 میلیون دلار.

خلاصه و نتیجه گیری:

روش Scorecard برای استارتاپ های در مرحله pre-revenue می باشد که می خواهند بوسیله سرمایه گذاران فرشته سرمایه جذب کنند.

این روش برای استارتاپ هایی که میخواهند وارد فازهای اولیه سرمایه گذاری خود شوند بسیار مناسب و کاربردی می باشد.

 

روش Analytical Benchmarking

از انجائیکه هر استارتاپ برای خود داستان های متفاوتی دارد، روش بنچ  مارک کردن یک فرایند حساس می باشد.

بعنوان مثال:

  • مکتب خونه در مقایسه با کورسرا، یوداسیتی و ….
  • Ihome در مقایسه با Zillow
  • هدفون در مقایسه با اسپاتی فای

چگونه باید عمل کرد:

  • استارتاپی که بیشترین نزدیکی و تشابه را با استارتاپ شما دارد و قبلا ارزشگذاری شده است را انتخاب کنید.
  • سعی کنید تا جایی که می توانید براساس امارهای کشور خود، با در نظر گرفتن فاکتورهای مهم در کسب و کار، مرحله استارتاپ خود، و ….. داده های خود را تطبیق کنید.

فاکتورهای تطبیق:

  • اندازه بازار
  • حساسیت قیمت
  • مرحله پیشرفت کسب و کار
  • تشابه ارزش پیشنهادی
  • فضای رقابتی
  • و غیره

 

روش Cost to Duplicate

چقدر برای شما هزینه بر است اگر بخواهید این شرکت را کپی کنید یا عملا از نو بسازید؟

عملا در این روش یک مقایسه بین خرید و ایجاد استارتاپ انجام میدهید.

درواقع یک سرمایه گذار بیشتر از مقدار هزینه ای که باید برای ایجاد یک کسب و کار متحمل شود برای خرید همان کسب و کار پول پرداخت نمیکند.

بعنوان یک مثال ساده مثلا باید بتوانیم هزینه توسعه یک نرم افزار مشابه را از صفر بر اساس زمان نیروی کاری اندازه گیری و تخمین بزنیم تا بتوانیم هزینه تولید ان را در مقایسه با خرید ان نرم افزار قرار دهیم.

البته در این روش دارایی های غیر مادی و غیر قابل لمس یک کسب و کار درنظر گرفته نمی شوند. مثلا ارزش یک برند را نمیتوان محاسبه نمود.

روش Market Fair Value

دراصل در مقوله ارزشگذاری هدف اصلی ما برچسب زدن بر روی ارزش مادی یک استارتاپ می باشد. گاهی اوقات ممکن است که دیگران بر روی کسب و کارهای این حوزه قیمت گذاری و ارزشگذاری انجام داده است.

درواثع اینکه بخواهیم ارزش یک استارتاپ را کمتر از آنجه که عرف بازار آن می باشد غیرقابل دفاع است. پس می توان گفت که تاحدودی قیمت ها از قبل در هر صنعت تعیین شده اند.

اما:

  • مذاکرات بر روی قیمت گذاری و تعیین ارزش معمولا مذاکرات خیلی حرفه ای نیستند و به یکسری موارد از جمله سرمایه موجود در حساب بانکی و انچه تا قبل از این توافق شده است بسنده می کنند.
  • سهام انتقال داده شده نیز بسیار مورد توجه می باشد. مثلا 1 میلیون دلار درقبال 5 درصد یا 35درصد
  • دیگر امتیازات کسب شده توسط اعضای دیگر نیز مهم می باشد.

 

روش VC Method

فرض کنید یک VC می خواهد بر روی یک شرکت حوزه تکنولوژی به میزان 1 میلیون دلار سرمایه گذاری کند. همچنین فرض کنید که هیچ سرمایه دیگری تا 5 سال اینده نیاز نیست. انتظار می رود که این شرکت در 5 سال اینده 1.5 میلیون دلار درامد داشته باشد و قابل مقایشه با شرکت هایی که نسبت P/E آن ها 10x است باشد.

این VC انتظار نرخ بازگشت 25 درصدی دارد. با دانستن این موارد، این VC بایستی خواستار چه مقدار سهم باشد؟

این VC باید به اندازه ای از این شرکت سهم داشته باشد که در سال 5 نرخ بازگشت 25 درصدی از سرمایه خود داشته باشد؟

می توان گفت که در ان زمان سهام وی باید بصورت زیر باشد:

ارزش اینده مورد نیاز سرمایه گذاری = (سرمایه گذاری) * ^years(1+IRR)=($1.0M)*(1+25%)^5 = $3.05

پس در ان زمان این شرکت باید به اندازه زیر ارزش داشته باشد:

ارزش خروج از شرکت = درامد خالص سال خروچ * نسبت P/E

که برابر است با $15M * 10 = $15M

بنابراین این VC بایستی به اندازه$3.05/$15.0= 20.3 % سهام داشته باشد.

 

روش First Chicago

این روش 3 حالت را براورد می کند. حالت موفقیت، شکست، زنده ماندن و به هرکدام از ان ها مقادیر احتمالی را نسبت می دهد.

پس از انجام این براوردها، برای هر کدام از حالت ها عددهای متفاوتی بدست می اید. سپس از آن ها میانگین و میانگین وزنی گرفته می شود.

 

نوشته مدیر : شما میتوانید از سرویس Due Diligence تکپین برای ارزش گذاری استارتاپ ها استفاده کنید.
کافیست به صفحه اصلی و بخش Due Diligence مراجعه کنید.

اشتراک گذاری :

پست های مشابه